نماد سایت سایت شرط بندی بتکارت

یادداشت؛ به قلم الکس مورگان ، ستاره تیم ملی زنان فوتبال آمریکا

258752782

الکس مورگان : ای کاش می توانستم به شما بگویم که من هرگز با خودم صحبت نمی کنم ولی این حقیقت ندارد. درست وقتی که ما بازی های تیم ملی را در پیش داریم، قبل از روز بازی من ذهنم بسیار مشغول می شود و با خودم هزاران حرف می زنم حتی وقتی سرود ملی را پیش از بازی می خوانم.

فقط به این صدا گوش کنید. من عاشق سرود تیم ملی هستم چون بسیار زیباست. احساس غرور می کنم وقتی به این فکر می کنم که نماینده کشور آمریکا هستم. موقعی که سرود ملی شروع می شود، باید در آن لحظه حضور داشته باشید تا متوجه آن حس فوق العاده شوید. این که چشمانتان را می بندید، دستتان را روی قلبتان می گذارید و شروع به خواندن می کنید.

در برخی مواقع انقدر از لحاظ احساسی در آن فرو می روید که با خودتان شروع به صحبت می کنید و فکر های زیادی در درون من شروع به صحبت می کنند. در آن زمان صداهایی به گوشم می رسد.

الکس. ما این جا هستیم.

با تعجب در جمعیت به دنبال صدا می گردم چون نمی دانم خانواده ام کجا نشسته اند. چشمانم را دقیق باز می کنم، به دنبال آن ها می گردم، ولی نمی توانم آن ها را پیدا کنم. مثل این ماند که در انبار کاه دنبال سوزن بگردی. بعد از ۵ ثانیه دوباره صداهایی به گوش می رسد.

الکس برگرد به سرود ملی.

دوباره وقتی احساس می کنم نماینده کشور آمریکا هستم احساس غرور می کنم و انگیزه می گیرم، مثل ستاره های درخشانی که جنگی خطرناک در پیش دارند محکم می ایستم.
وای نه. وقتی ایستادی و در حال سرود خواندنی کم کم احساس می کنی که بدنت خشک می شود. این اصلا چیز خوبی نیست. آخرین چیزی که می خواهی قبل از شروع مسابقه برایت اتفاق بیفتد سرد شدن بدنت هست. پس در آن لحظه شروع می کنی به تکان دادن دوباره پاهات تا بدنت کمی گرم شود. خب خطر رفع شد.

خب، الکس. زمان زیادی نمانده تا بازی شروع شود. الان زمان آماده شدن هست. پس بریم.

این ها همه تفکراتی هستند که به صورت تصادفی به سراغ من می آیند. این درست است من گاهی می توانم بسیار متفکر شوم و در افکارم فرو بروم. حتی وقتی به صورت ناگهانی چشمم به تماشاگر ها مثلا بچه ها می افتد که پرچم را در دست دارند پیش خودم می گویم که داستان زندگی آن ها چیست؟! حتی به این فکر می کنم که آیا آن ها می دانند که ما واقعا چه کسی هستیم؟ حتی دوست دارم بدانم که الان در حال فکر کردن به چه چیزی هستند. می بینید؟ تا این حد گاهی اوقات متفکر می شوم و فکر های گوناگون به سرم می آید ولی همواره سعی می کنم تا شاد و خوشحال باشم و به این صورت دیده شوم.


ولی شاید باورتان نشود که وقتی به بچه ها مخصوصا به دختر بچه ها فکر می کنم که با علاقه به تماشای مسابقات فوتبال آمده اند، پیش خودم فکر می کنم که آیا این ها هم می خواهند در بزرگسالی فوتبال بازی کنند یا ستارگان آینده ما همین نسل ها هستند؟ من واقعا به آینده تک تک آن ها امیدوار هستم. اما می دانم که چقدر راه سخت و طولانی در این مسیر پیش روی آن هاست. چالش ها، موانع، ترس ها، تردید ها و مشکلاتی که برای خانم ها بوجود می آید بسیار متفاوت خواهد بود. این ها حس هایی است که با آن رو به رو خواهند شد. این را هم به شما بگویم این مسائلی که گفتم هیچ وقت از شما دور نمی شوند، نه این که فکر کنید شما تبدیل به یک فوتبالیست حرفه ای می شوید و بعد از آن دیگر مشکلاتی که گفتم را نخواهید داشت. خیر به این صورت نیست. در کل به یاد داشته باشید هر وقت در هر مسئله ای، هنگامی که به مشکل برخوردید، مهم این است که برای اولین بار بتوانی به صورت صحیح بر مشکلات غلبه کنید. این حرف ها من را به گذشته خودم می برد و به خودم فکر می کنم که در آن زمان چگونه با این مسائل کنار آمدم و هنگامی که این دختر بچه ها را می بینم داستان خودم برایم تداعی می شود.

الکس مورگان از کودکی تا به امروز می گوید

یک دختر هفت ساله را تصور کنید که در دفتر کار مادرش در حال قدم زدن و بازی گوشی کردن است. به یک باره کاغذ یادداشت را روی میز مادر می بیند، آن را بر می دارد و روی آن چیزی می نویسد و آن یادداشت، یادداشتی می شود که کل زندگی او را تغییر می دهد. به عکس زیر نگاه کنید تا منظورم را متوجه شوید.


این یادداشتی است که من در آن زمان برایم مادر نوشتم. هنوز نمی دانم چرا آن کار را کردم، چون من حتی یک بار هم مسابقه فوتبال زنان را از تلویزیون تماشا نکرده بودم. نمی‌دانستم که لیگ حرفه‌ای چیست و چه ویژگی هایی دارد. حتی نمی‌دانستم که فوتبال زنان چیزی فراتر از بازی کردن برای سرگرمی است و می شود آن را به صورت حرفه ای دنبال کرد. بعد از آن یادداشت یک روز با خواهر بزرگ‌ ترم به دفتر کار مادر رفتیم. خواهرم اتفاقی این یادداشت را پیدا کرد و او هم همانند من یادداشتی برای مادرم گذاشت. او نوشت: وقتی بزرگ شوم می خواهم یک مدل شوم . بعد خطاب به من گفت: من هم دوست داشتم مثل تو یک یادداشت برای مادر بنویسم و آن را همان جا نگه دارم تا بیاید و ببیند چون این رویای من است. جالب است بدانید که مادرم هنوز هم این یادداشت ها را نگه داشته است.

سه سال بعد خودم را نزدیک خانه دیدم که در حال فوتبال بازی کردن با پسر های مدرسه در نزدیکی کافه دایموند در کالیفرنیا هستم. شاید باورتان نشود وقتی که فوتبال بازی می کردیم من آن ها را کتک می زدم و تفاوت فیزیکی زیادی بین من و آن ها وجود نداشت و این برایم خیلی جالب بود زیرا من آشنایی خاصی با این قضیه که باید چه کار کنم یا چه قوانینی رو رعایت کنم که تبدیل به یک دختر بچه بشوم یا حداقل شبیه به آن ها دیده بشوم نداشتم. در آن زمان من به سن بلوغ یعنی ده سالگی رسیده بودم و وقتی به این سن می رسی به این فکر می کنی چه چگونه یک لباس دخترانه بپوشی یا موهایت را به چه صورتی درست کنی ولی من این تفکرات را در ذهنم نداشتم، من همیشه همانند پسر بچه ها جوراب های بلندی تا زانویم همانند لباس فوتبال می پوشیدم و عاشق کثیف شدن و بازی کردن توی خیابان بودم.


هر کاری که می کردم یا هر ورزشی که انجام می دادم واقعا برایم مهم نبود که مردم در موردم چه فکری می کنند. حتی دوست داشتم یک مربی فوتبال هم باشم، مربی که هیچ چیز از فوتبال نمی دانست. چندین روز در هفته پدرم پس از پایان مدرسه به دنبال ام می آمد و مرا به تمرینات می برد. او هم هیچ اطلاعاتی در مورد فوتبال نداشت ولی انگیزه و انرژی لازم را داشت تا به ما آموزش دهد و در این راه به ما کمک کند. او صاحب یک کسب و کار ساختمانی بود که تقریبا ورشکست شده بود. او ساعت ۵ صبح به سر کار می‌رفت ولی با این حال انرژی لازم را بعد از سرکار داشت که من و شش تا دختر دیگر را آموزش دهد و تمام شهر را بچرخد تا به ما چیزی بیاموزد. او مجبور بود که برای ما این کار را انجام دهد چون در غیر این صورت ما بازیکنان کافی برای تشکیل یک تیم کامل را نداشتیم و باید از کسی کمک می گرفتیم. تمام اعضای خانواده به روش خودشان به من کمک کردند و سهم بزرگی در پیشرفت من داشتند. مادر برای حمایت از ما خیلی کار می‌کرد، دوخواهر بزرگ‌تر من خیلی رابطه نزدیکی را با من داشتند و پدر هم نقش مربی من را بازی می کرد. او هنگامی که از سر کار بر می گشت به من می گفت:

خیلی خب الکس زود باش برویم.

من به او می گفتم:

پدر خسته هستم.

ولی او می گفت:

من هم خسته هستم ولی در این راه خستگی معنایی ندارد اگر می خواهیم بهترین شویم باید سخت تمرینات را انجام دهیم.

ما می رفتیم و در ابتدا با خستگی زیاد ۱۰ دور، اطراف یک محوطه بزرگ می دویدیم و بعد از آن او ما را سخت تمرین می داد. بعد از آن هنگامی که ۱۴ یا ۱۵ ساله شدم، می‌خواستم برای مدرسه بورسیه شوم و از کشور خارج شوم. من باید با بهترین تیم جوانان در بهترین تورنمنت بازی می‌کردم تا پیشرفت کنم و این به این معنی بود که باید هدفم را دنبال می کردم. والدینم با صبر و تمام توان من را به این مسابقات می فرستادند و حامی من بودند حتی با این که معمولا حدود چهار روز طول می‌کشید. فکر نمی‌کنم آن‌ها تا به حال وقت تعطیلی یا آخر هفته شان را واقعا استفاده کرده باشند. چون فقط به فکر من و هدفم بودند و برای انگیزه من تلاش می کردند. حتی فکر می‌کنم از بودن در این مسابقات لذت نمی بردند ولی بهر حال برای این که من به هدف و آرزویم برسم این کار را انجام می دادند و از خود گذشتگی می کردند.


در همان زمان ها شروع به بازی کردن برای اولین تیم باشگاهی ام کردم. هر دختری که می خواست فوتبال بازی کند و به این ورزش علاقه داشت باید در آن جا مشغول به بازی می شد. چند بازی که گذشت مربی فهمید که من استعداد دارم ولی به من می گفت که بدن تو برای این کار مناسب نیست و نمی توانی به این صورت این کار را ادامه دهی و در کل تو نمی توانی تبدیل به یک بازیکن فوتبال شوی.

تا آن لحظه هیچ چیزی به اندازه این حرف من را ناراحت نکرده بود و از این حرف شوکه شده بودم. شاید تا آن روز چیزهای مختلفی را از آدم های مختلف می شنیدم که می خواستند سنگ بر سر راهم بندازند و حرف های بیهوده به من بزنند. در آن موقع به مردم عادی می گفتم مگر نمی بینید که چگونه من کوچه و خیابان با پسر ها بازی می کنم یا توانایی کتک زدن آن ها را دارم. شما دیوانه هستید که فکر می کنید من نمی توانم یک بازیکن فوتبال شوم. ولی حرف آن مربی خیلی با آن حرف های گذرا فرق می کرد. در آن موقع هیچ وقت فکر نمی کردم که وقتی در حال تلاش برای انجام کاری که علاقه دارم هستم به بن بست بخورم. ولی شاید در آن زمان که مربی از من تست گرفت من به اندازه کافی خوب نبودم. من به نظر خودم در آن تیم بهترین بودم ولی شاید چندین دختر دیگر وجود داشتند که از من بهتر بودند و مربی به خاطر آن ها به من آن حرف را زد پس نا امید نشدم.


من فکر می کنم او با آن حرف راه را به من و چند تن دیگر نشان داد. حال زمان آن بود که من بخواهم به این قضیه بیشتر فکر و تمریناتم را بیشتر کنم و به خودم بگویم تو الان به اندازه کافی خوب نیستی و باید بهتر شوی. باید به خودت اعتماد به نفس را القا کنی و بگویی هنگامی که به خودت باور داشته باشی می توانی بهتر شوی پس همواره از تلاش دست بر ندار و به خودت اعتماد کن چون این کار جواب می دهد. این که همواره به خودت ایمان داشته باشی. در آن زمان به یک الگو یا قهرمان احتیاج دارید تا شما را از منجلاب به بیرون هل دهد و راه را نشانتان دهد.

خوش بختانه من قهرمانم را داشتم و آن کسی نبود جز پدرم. او به من گفت:

مهم نیست که این مرد چه می گوید، او می تواند هر افکاری که می خواهد را داشته باشد، من به تو و توانایی هایت ایمان دارم و ما به باشگاه دیگری می رویم و ثبت نام می کنیم زیرا گفته های او حقیقت ندارد.

این را همان موقع متوجه شدم که تا وقتی که به خودتان اعتماد دارید و باور دارید که به اندازه کافی خوب هستید باید به مسیرتان ادامه دهید. بله من تلاش کردم و به تیم دیگری ملحق شدم چون به خودم اعتماد داشتم. به تیمی که سرمربی شان به من اعتماد داشت و من توانستم مسیر موفقیت را طی کنم. من موفق شدم و به راستی قرار بود یادداشتی که برای مادرم گذاشتم به حقیقت تبدیل شود. المپیک، تیم ملی زیر ۱۷ سال و همه این ها چیزهایی بودند که آرزویش را داشتم و به حقیقت پیوستند. اولین بازی تیم ملی من در سال ۲۰۱۰ اتفاق افتاد، هم چنین مدال طلای المپیک، پیروزی درجام جهانی و همه این ها برای من به حقیقت تبدیل شدند.


حالا زمانی که به عنوان بازیکن در زمین حضور دارم و در حال بازی کردن هستم پیش خودم فکر می کنم و برایم جالب است که بعد از ما چه کسانی جایمان را خواهند گرفت. آیا همین دختر بچه هایی که در استادیوم پرچم به دست دارند آینده ما را می سازند و آیا ما الگوهایی برای آن ها هستیم و آیا هنوز هم ما دختر بچه هایی را داریم که می خواهند در آینده همانند من فوتبالیست شوند؟! من به همه این مسائل حتی درون زمین فکر می کنم. خودم را که می بینیم احساس می کنم دختر بچه های دیگر نیز می خواهند از من تقلید کنند و من همیشه می گویم که من در این راه بوده و هستم و این راه درستی است ولی این راه چیزهای خاصی را هم دارد که باید به شما بگویم.

اگر در این راه لغزشی حتی بسیار کوچک هم داشته باشید در فضای مجازی مثل آتشی ویرانگر پخش می شود و شما را می سوزاند و این بهای سنگینی برای شما در پی دارد. هم چنین تفاوت یک ورزشکار زن با مرد نیز این است که با کار یکسان، پول یکسانی به شما تعلق نمی گیرد و دستمزدتان متفاوت است، بنابراین شما باید سعی کنید که آن را جبران کنید. من خودم با بسیاری از حامیان مالی و شرکا کار می‌کنم و خارج از دنیای فوتبال فعالیت های را انجام می دهم تا این امر جبران شود ولی به نظرم لازم نیست بیش از حد کار های دیگری را که دوست ندارم انجام دهم. من دوست دارم همواره یک شخصیت عامه پسند داشته باشم و در این راه باید بیشتر به رسانه‌های اجتماعی توجه کنم ولی بازیکنان فوتبال مرد به این شکل نیستند. آن‌ها مدیر برنامه های خاص خود را دارند که همه این کارها را برایشان انجام می دهد، آن‌ها افرادی را دارند که شبکه های اجتماعی را اداره می‌کنند و پوشش می دهند. آن ها هم چنین زندگی خصوصی خودشان را نیز دارند ولی به شما بگویم که برای ما خانم ها در هر زمان و مکانی با هر کاری به این صورت نیست.


واقعا این موضوعات من را عصبی می کند که هنوز هم باید در مورد مشکلات کاری و قدیمی خانم ها صحبت کنیم و این که هنوز هم در خصوص تفاوت های کاری خانم ها و آقایان در عرصه های مختلف می شنوم و این که کمتر تغییری ایجاد می شود واقعا مرا کلافه می کند. این تغییرات انجام گرفته مانند حرکت حلزون کند هستند. ولی با این حال ما دوست داریم پیشرفت و این تغییرات را مشاهده کنیم. درست است نتیجه آن طوری که انتظار داریم پیش نمی رود و اگر صحبتی نکنیم هیچ پیشرفتی حاصل نمی شود و از نظر من باید در موردش حرف بزنیم تا بتوانیم راهی پیدا کنیم. ما باید مبارزه کنیم. ما باید حرف بزنیم و مبارزه کنیم.

برایتان مثالی بزنم. در جام جهانی ۲۰۱۵ میلیون ها چشم به ما نگاه می کرد و این برایمان خیلی جالب بود و این که شنیدیم آن بازی پر بیننده ترین بازی تاریخ فوتبال آمریکا است و زن و مرد نیز هر دو به یک اندازه نظاره گر بودند، بسیار عالی و لذت بخش بود. بسیاری از مردم نیز خودشان از این قضیه تعجب کرده بودند. من واقعا معتقد هستم که به دلیل استقبال زیاد، جام جهانی می‌تواند سکویی برای توانمند سازی زنان باشد و ما می‌خواهیم بر روی آن سرمایه‌گذاری کنیم. امیدوارم که همه این ها منجر به این شود که زنان بتوانند جامعه خود را بسازند و برای تصاحب جایگاه اشان نهایت تلاش را انجام دهند. دوست دارم که دفعه بعد که قبل از بازی مشغول خواندن سرود ملی هستم، دخترانی که پرچم به دست دارند را نگاه کنم و امید را در چشمانشان ببینم که آن ها ما را الگویی برای خودشان قرار دادند و همواره برای هدف اشان تلاش خواهند کرد.


و کسی چه می‌داند؟
شاید بعد از آن بازی، یکی از آن دختران برای مادرش یک یادداشت کوچک بنویسد …

برای امتیاز به این نوشته کلیک کنید!
[کل: 0 میانگین: 0]
خروج از نسخه موبایل