نماد سایت سایت شرط بندی بتکارت

به قلم مارسلو ویرا دا سیلوا جونیور ؛ سجده بر پیراهن رئال مادرید

مارسلو ویرا دا سیلوا جونیور، ملقب به مارسلو بازیکن تیم رئال مادرید که قلم بر دست گرفته و از خاطراتش می‌گوید.

پیش بینی بازی های ورزشی در بتکارت

به قلم مارسلو ؛ خاطراتی که در قلب و روح او ماندگار شدند

در تلاش زیادی بودم تا بتوانم نفس حبس شده در سینه‌ام را خالی کنم. فینال لیگ قهرمانان در سال ۲۰۱۸ بود و من این حس را داشتم. حس وحشت که سعی می‌کردم آن را کنترل کنم گویی در سینه‌ام چیزی مرا اذیت می‌کند. نمی‌دانم این حس را تا به حال داشتید یا نه ولی فشار به حدی زیاد بود که احساس می‌کردم هرلحظه در حال غش کردن هستم. وقتی صحبت از فشار می‌زنم منظورم استرسی عادی نیست که در فوتبال وجود دارد. حسی متفاوت در درون من وجود داشت و گویی در حال خفه شدن بودم. باور کنید که راستش را می‌گویم و این حس شبیه استرس فوتبال نبود. از شب قبل از فینال اینگونه بودم. خوابم نمی‌برد و هیچ‎‎چیز از گلویم پایین نمی‌رفت و مدام فکر بازی به سرم خطور می‌کرد. ناخنم را می‌جویدم و همسرم کلاریس بسیار عصبانی می‌شد و باعث شده بود که چند سال پیش این عادت از سرم بیفتد ولی صبح روز فینال داستانش فرق داشت و احساس می‌کردم تمام عاداتم در حال برگشت هستند. برای من مهم نیست شما چه کسی هستید و شخصیت شما چگونه است، این را می‌دانم که اگر قبل از فینال استرس وجودتان را فرا نگیرد، قطعا از مشکلی رنج می‌برید.


اگر احساس نمی‌کنید که می‌خواهید از استرس در شلوارتان خرابکاری کنید به یک دکتر مراجعه کنید. این حقیقت است دوست من. بازی با لیورپول در فینال سال ۲۰۱۸ از فینال‌های گذشته برایم طاقت فرساتر بود. شاید برخی‌ها فکر کنند خب شما که دو سال پشت سر هم برنده این جام شدی و باید آرام‌تر از سال‌های قبل باشی و نوبت لیورپول است که جام را به خانه ببرد، ولی برای من اینطور نبود. از سال‌های قبل فشار بسیار زیادتری را متحمل شده بودم.
ما قرار بود در صورت پیروزی تاریخ سازی کنیم و این وزنه به شدت بر روی دوشمان حس می‌شد. هیچوقت در زندگی‌ام چنین استرس و فشاری را تجربه نکرده بودم و اصلا حتی نمی‌دانستم داستان از چه قرار است و حتی باید با این استرس شدید چه‌کاری انجام دهم زیرا احساس می‌کردم قلبم از بدنم در حال بیرون آمدن است. حتی به این فکر کردم دکتر را خبر کنم اما از این می‌ترسیدم اجازه ندهند به میدان بروم و من باید صد درصد بازی می‌کردم پس بیخیال صدا زدن دکتر شدم.
این را به شما بگویم که چند روز به فینال مانده بود که خورخه والدانو بازیکن سابق رئال مادرید حرفی در مورد من در تلویزیون زد که به من بی‌احترامی شد.

او گفت که مارسلو باید پوستری از محمد صلاح تهیه کند و آن را به دیوار اتاقش بزند و هرشب برابر او سجده کند.

ما تاریخ سازی کرده بودیم. من ۱۲ سال بود که برای رئال بازی می‌کردم و همراه این تیم ۳لیگ قهرمانان برده بودم ولی او چطور در تلویزیون اینگونه به من بی‌احترامی کرد. شاید فکر کنید که از نظرم به من بی‌احترامی شد و توانایی‌هایم زیر سوال رفت ولی جمله او انگیزه دوچندانی به من اهدا کرد.


باید تاریخ سازی می‌کردیم و برای سومین سال متوالی جام را به خانه می‌بردیم. روبرتو کارلوس برای کودکان برزیلی اسطوره بود و دوست داشتم آنها به من نیز همانند او نگاه کنند. دوست داشتم بخاطر من موهایشان را بلند کنند و شبیه من شوند. در رختکن بودیم و من به فکر فرو رفته بودم. نفس‌های عمیقی می‌کشیدم و با اینحال پیش خودم فکر می‌کردم که چندین کودک در سراسر دنیا آرزو دارند فوتبالیست شوند و در فینال لیگ قهرمانان به میدان بروند؟ بعد جواب خودم را دادم که میلیون میلیون‌ها نفر پس نفس عمیق بکش، آرام باش و کفش‌هایت را بپوش
حالم خوب نبود و می‌دانستم اگر به میدان بروم بهتر می‌شوم. فرقی نمی‌کند که در شلوغی و بی‌نظمی با چه شرایطی بزرگ شده‌اید وقتی یک توپ فوتبال را در اختیار دارید زمان می‌ایستد و همه‌چیز به درون زمین معطوف می‌شود و وقت آرامش فرا می‎‌رسد. وارد زمین شدیم و پایم را بر روی چمن قرار دادم ولی همچنان احساس می‌کردم که چیزی در گلویم در حال خفه کردن من است. پیش خودم فکر می‌کردم که قرار است در همین‌جا بمیرم. اهمیت و حساسیت این حرف‌های من را موقعی متوجه خواهد شد که اهل فوتبال باشید. در کودکی هیچ‌وقت خودم را در رئال مادرید یا فینال لیگ قهرمانان اروپا تصور نمی‌کردم. شبیه یک افسانه بود. این داستان شبیه قصه پریان و غیرواقعی به نظر می‌رسید. دیوید بکام، زیدان، روبرتو کارلوس. این شخصیت‌ها همانند بتمن قرص و محکم بودند. شما نمی‌توانید با بتمن و ابرقهرمان های کتاب‌ها یا فیلم‌ها به صورت واقعی ارتباط برقرار کنید چون هم‌چنین شخصیت‌هایی حتی واقعی نیستند که بتوانید آنها را لمس کنید و غیرممکن است. آنها بالای ابرها حضور دارند و در اصل وجود ندارند و برای افراد و کودکان، چیزی تغییر نمی‌کند و به آنها عشق می‌ورزند. متوجه منظورم می‌شوید؟! بگذارید داستانی واقعی برایتان بگویم. یک پسر نوجوان باغبان خانه من است. روبرتو کارلوس یک روز به خانه من آمد و ما در حال صحبت بودیم که آن پسر باغبان روبرتو را دید و من روبرتو را معرفی کردم.


پسرک همانند یک مجسم ایستاده بود و خیره نگاه می‌کرد و چیزی نمی‌گفت که به یکباره گفت: نه نیست یعنی نمی‌تواند باشد. در آن لحظه روبرتو گفت که پسر خودم هستم. نمی‌دانید چه صحنه‌ای بود آن پسر برای اینکه حرف ما را باور کند به سر کارلوس دست زد و او را از نزدیک نگاه کرد و بعد از چند ثانیه باورش شد.
اولین بازیم در لیگ قهرمانان اروپا را به یاد دارم که وقتی سرود رسمی این رقابت‌ها پخش می‌شد همه‌چیز را جلوی چشمم همانند بازی‌های ویدئویی تصور می‌کردم. یعنی دوربین نزدیک می‌آید و صورت شما را می‌گیرد و شما نباید بخندید و در حال خواندن سرود باشید. باورتان می‌شود؟ همه اینها دنیای واقعی من را تشکیل می‌دهند. بگذارید خاطره‌ای دیگر بگویم. چند سال پیش به برزیل رفتم و یکی از توپ‌های فینال لیگ قهرمانان اروپا را با خود بردم که بازی دوستم را ببینم. توپ را دادم و همه در حال بازی کردن شدند. ناگهان گفتم می‌دانستید این توپ در فینال آن شب استفاده شده است؟ زمان ایستاد و همه سرجای خود میخکوب شدند. به طرز عجیب و غریبی به توپ نگاه می‌کردند گویی شهاب سنگ از آسمان افتاده است. تمام مردان همانند کودکانی شده بودند که حتی نمی‌خواستند به اسباب بازیشان دست بزنند تا خراب نشود. حتی نمی‌توانستند توپ را در دستانشان بگیرند زیرا آن را مقدس می‌دانستند. چه کسی فکرش را می‌کرد پسری از ریو با آن شرایط سه بار قهرمان لیگ قهرمانان اروپا شود.
فشار، فشار و فشار را حس می‌کردم و دست از سرم برنمی‌داشت استخوان‌هایم در حال ترکیدن بود. به زمین رفتیم تا بدنمان را گرم کنیم چشم باز کردیم و دیدیم که توپ در وسط زمین قرار گرفته و منتظر سوت شروع بازی هستیم.
بگذارید خلاصه بگویم و در مورد بازی حرفی نزنم و فقط دو نکته را به صورت واضح بیان می‌کنم. ۲بر۱ از لیورپول جلو بودیم و به این فکر می‌کردم که من باید در برابر پوستر محمد صلاح سجده کنم؟ ممنون برادر که با حرفت در تلویزیون به من انگیزه مضاعفی اهدا کردی. ده دقیقه به پایان بازی مانده و بازی ۳بر۱ به نفع ما بود. آن لحظه بود که قهرمانی را حس می‌کردم و در هرلحظه آتشی در درونم با نزدیک شدن به پایان بازی شعله‌ور می‌شد. هیچ‌وقت این حس را تجربه نکرده بودم و دوست داشتم گریه کنم. جام در دستان ما بود و از خدا چه چیز دیگری می‌خواستم؟! به اتمام مسابقه ۱۰ثانیه مانده بود که احساس کردم باید یارگیری کنم و از تمام افکارم بیرون آمدم تا کارم را انجام دهم.


آری چهار قهرمانی در پنج سال در لیگ قهرمانان اروپا بدست آمد و هرسال مقتدرانه‌تر از قبل ظاهر شدیم. ما ورزشکار هستیم و باید الگو شویم اما ابرقهرمان‌های خیالی نیستیم. این داستان را برای این تعریف کردم که بدانید در زندگی ما چه می‌گذرد و همه این سال‌ها همانند فیلم از جلوی چشمانم رد می‌شود و از آخرین قهرمانی به اولین قهرمانی می‌روم.
یادم می‌آید که فینال ۲۰۱۶ کیف بود که صدای گریه آرام پسرم انزو را از پشت دروازه می‌شنیدم. چرا که خانواده‌هایمان نزدیک نیمکت ما نشسته بودند. انزو می‌گفت برو باباجون و پیامی برای دلگرمی من می‌گفت. من که در آن موقع از ناحیه پا کمی احساس درد داشتم صدای پسرم را که شنیدم تا حدودی آرام گرفتم. بازی به ضربات پنالتی رسید و هر چیزی که درون ذهنم بود از جلوی چشمانم رد می‎‌شد. واسکز به طرف توپ رفت، آن را برداشت و ما همه دعا می‌کردیم. او بسیار خونسرد بود و توپ را در دستانش می‌چرخاند. پیش خودم گفتم خدا کند توپ گل شود وگرنه او را کتک می‌زنم. او ضربه را زد و گل شد. همگی از خوشحالی پریدیم و همدیگر را بغل کردیم. حال نوبت به پنالتی زدن اتلتیکو شده بود. کاسمیرو از شدت استرس زانو زده بود و پپه گریه می‌کرد. من کریستیانو را کنارم دیدم و به او گفتم به دلم افتاده که خوانفران پنالتی خود را گل نمی‌کند و با گل پنالتی تو ما قهرمان می‌شویم. دقیقا همین اتفاق افتاد. با گل کریستیانو هرچه در توان داشتم گذاشتم و دویدم تا خانواده‌ام را در آغوش بگیرم.
خاطرات هستند که همیشه در روح و قلب ما باقی می‌مانند و جام‌ها به تالار افتخارات تیم‌ها برده می‌شوند. از همینجا می‌خواهم پیامی به شما بدهم، به شمایی که در مورد قدرت رئال مادرید شک دارید. رئال مادرید همیشه برمی‌گردد و هربار با قدرت بیشتر اینکار را می‌کند. پیشنهاد می‌کنم که عکس این تیم را به دیوار اتاق خود بزنید و مقابل قدرت ما سجده کنید چرا که همیشه بازمی‌گردیم.


حال به بازی با یوونتوس در فینال سال ۲۰۱۷ برویم. قبل از بازی همگی دور یک میز نشستیم تا ناهار بخوریم. من و کاسمیرو و کریستیانو و دنیلو در کنار یک دیگر نشسته‌ایم. سکوت شده است و همه با غذای خود مشغول هستند و کسی حرفی نمی‌زند. همگی گرسنه هستیم و حتی از شکم‌ها صدای قار و قور می‌آید ولی سکوت حکم فرما شده است. بعد از چند دقیقه کریستیانو سکوت را شکست و گفت: بچه‌ها شما هم مثل من از ناحیه شکم احساس فشار می‌کنید یا فقط من به این صورت هستم؟! همه در جواب به او گفتیم ما هم به همین صورت هستیم. جالب است که قبل از گفتن رونالدو هیچکس چیزی نمی‌گفت چون به نظر می‌رسید اعتراف کردن برایمان سخت بود. وقتی رونالدو از استرس اینگونه بود طبیعی است که ماها هم همانند او باشیم. باید بگویم که کریستیانو همانند ماشین است و به چیزی اعتراف نمی‌کند و گویی اتفاقی نیفتاده ولی اینبار او به حرف آمد چون استرس بر او حاکم شده بود. بعد از حرف‎‌های او تا حدودی استرسمان کمتر شد و خطاب به گارسون آب گازدار سفارش دادیم تا به قول خودمان غذاهایی که خوردیم پایین برود.
بلند شدیم تا کم کم به سمت استادیوم راهی شویم. کریس می‌گفت که بازی به این صورت پیش خواهد رفت. شاید در ابتدا و نیمه اول کمی اوضاع پیچیده و یا سخت باشد ولی مطمئن هستم نیمه دوم به راحتی پیروز میدان می‌شویم. او می‌گفت که باید آنها را نابود کنیم. هیچوقت حرف‌هایی که می‌زد و حالت چهره‌اش را فراموش نخواهم کرد و این برایم بسیار زیبا است چرا که برای نوه‌هایم در آینده تعریف می‌کنم که من سال‌ها با رونالدو و لیونل مسی فوتبال بازی می‌کردم. آن موقع است که آنها از من سوال می‌پرسند که آیا واقعا آنها در یک فصل توانستند ۵۰ گل بزنند؟ بعد پیش خود می‌گویند که بابابزرگ دروغ می‌گوید و مگر می‌شود چنین اتفاقی بیفتد. سپس همانطور که گفتم دوباره فینال ۲۰۱۶ در ذهنم تداعی می شود. گریزمان را به خاطر دارم که از گوشه زمین در حال نفوذ است و من یار مستقیم او هستم. توپ به اوت می رود و در یک لحظه، صدای گریه را از جایگاه تماشاگران می‌شنوم. این را به شما بگویم که معمولا در طول بازی کر و لال می‌شوید. نه چیزی را می‌بینید و نه می‌شنوید و فقط تمرکز بر کار خود در زمین دارید و با اینکار استرس خود را کنترل خواهید کرد.


خانواده‌هایمان را گفتم که پشت نیمکت تیم نشسته بودند. من در آن لحظه گریه کودکی را شنیدم. سرم را که برگرداندم انزو پسرم را دیدم که با گریه‌ای آرام فریاد می‌زد و من را تشویق می‌کرد. بعد هم اتفاقات را برایتان تعریف کردم. خوانفران پنالتی خود را گل نزد و کریستیانو با گلش قهرمانی را برای ما به ارمغان آورد. مثل دیوانه‌ها می‌دویدم و فریاد می‌زدم تا به همسر و فرزندانم برسم و می‌خواستم آنها را در آغوش بگیرم. هنوز هم یادم نمی‌رود که چطور خوشحالی می‌کردیم.
حال به سراغ فینال سال ۲۰۱۴ باز هم مقابل اتلتیکو برمی‌گردم. همه‌چیز همانند فیلم از جلوی چشمانم هنوز هم رد می‌شود. من نیمکت نشین و به همین خاطر عصبانی شده بودم. باید در ترکیب اصلی قرار داشتم ولی روی نیمکت نشسته بودم. همان لحظه جمله پدربزرگم در ذهنم مرور شد که به دوستانش می‌گفت:

دوست دارم همه چیزم را در زمین آزاد کنم و به نوعی فدا کنم. از ریش و سبیلم گرفته تا موهای سرم.

نیمه دوم شد. بدنم گرم گرم بود ولی بدون اینکه سرمربی به من چیزی بگوید از جایم بلند شدم و دوباره برای گرم کردن خودم تلاش کردم. آب را برداشتم و در حالی که آن را می‌خوردم پیش خودم می‌گفتم وقتی داخل زمین کاری که پدربزرگ گفت را انجام می‌دهم و هرچه دارم در زمین میذارم، ریش و سیبیل و حتی موهایم را. بالاخره زمانش رسید. سرمربی اعلام کرد که خودم را گرم کنم و من کاملا آماده بودم. اگر از من سوال بپرسید که از بازی آن روز راضی هستم یا خیر نمی توانم چیزی بگویم فقط می‌دانم به گفته پدربزرگ پایبند ماندم و احساس پشیمانی هم نمی‌کنم چون آن را عملی کردم. روح، انگیزه، روحیه و حتی قهوه‌ای که پیش از بازی خوردم، همه در زمین ماندگار شدند. امکان ندارد کسی دقیقه ۹۲:۴۸ را به یاد نیاورد. ما در زمین مرده بودیم و جانی نداشتیم. از ناراحتی آه و ناله می‎‌کردیم ولی سرخیو راموس، رهبر ما به ما حیات بخشید و ما را زنده کرد و جانی دوباره گرفتیم. چیزی که من به یاد دارم و شما به یاد دارید با هم متفاوت است. فیلم و خاطره‌ای که مدام در ذهن من پخش می‌شود به بعد از بازی برمی‌گردد.


بعد از بازی وقتی با یکی از دوستانم به نام مانوبین در بخش لباس‌های بازیکنان و تیم صحبت می‌کردم به من می‎‌گفت که در دقیقه ۹۰ بازی قبل از اینکه راموس گل را بزند، لباس‌های قهرمانی اتلتیکو مادرید را در تونل ورزشگاه در دستان تدارکات لباس آنها دیدیم که تیشرت‌های مخصوصی برای قهرمانی آماده کرده بودند. حتی با خودشان شامپاین نیز برای جشن گرفتن آورده و در حال آماده کردن آنها بودند. بعد از این صحبت‌ها او از خوشحالی گریه کرد و من را در آغوش گرفت. من نیز به او گفتم: حالا می‌توانم با خوشحالی بمیرم. این صحنه نیز از چیزهایی است که از ذهن من پاک نمی‌شود و بازهم بگویم که خاطرات در روح و قلب ما وارد می‌شوند و جام‌های قهرمانی به تالار افتخارات می‌روند.
می‌دانید ما در پنج سال چهار قهرمانی در بزرگ‌ترین تورنومنت اروپا بدست آوردیم و هربار فشار زیادی را متحمل شدیم و حس بسیار بدی است که فشاری که به ما وارد می‌شود را کمتر کسی درک می‌کند. اینجا رئال مادرید است و همه فقط به امروز نگاه می‌کنند. فصلی که در سال ۲۰۱۸ پشت سر گذاشتیم بسیار بد بودیم و هیچ دستاوردی را نداشتیم و ناکامی بزرگی برای همه ما رقم خورد. این را می‌دانیم و برای خودمان از همه سخت‌تر بود ولی همچنان می‌خواهم با قدرت ادامه دهم. حس و حالم شبیه پسر ۱۶ ساله‌ای است که عطش خاصی برای رسیدن به موفقیت دارد. روزی را که به مادرید آمدم یادم می‌آید تنها ۱۸ سال سن داشتم. نمی‌دانستم اوضاع قرار است چطور پیش برود، آیا می‌خواهند با من قرارداد ببندند یا فقط وضحیت جسمی و روحی‌ام را بررسی کنند. پدربزرگ، همسر و دوستمم همراهم بودند و نمی‌دانستیم داستان چیست.
دوست نداشتم الکی به کسی امید بدهم که می‌خواهم عضو باشگاه رئال مادرید شوم به همین خاطر افراد زیادی را در جریان سفرم نگذاشتم. چرا که از نظر من رئال مادرید یک افسانه بود. هیچ‌کس نمی‌تواند در مورد یک افسانه با قاطعیت بگوید که من در حال پیوستن به رئال مادرید هستم و سوار هواپیما شود.
در خاطرم هست که در دفتر بزرگی از تشکیلات فوق العاده رئال نشسته بودم که سرمربی تیم آمد و به من گفت: مارسلو برو و برای فردا یک دست کت و شلوار و کراوات بخر و لباسی رسمی بپوش. باورم نمی‌شد که این حرف‌ها را به من می‌زند. از او پرسیدم برای چه کاری؟ او گفت برای چه کاری؟ خب معلوم است برای مراسم معارفه‌ات در سانتیاگو برنابئو لازم است که کت و شلوار بپوشی پسرم.


باورم نمی‌شد و با صدای بلند می‌خندیدم. قرارداد را پیش رویم قرار دادند و من آن را نگاه می‌کردم. سریع اسمم را در روی آن نوشتم: مارسلو ویرا دا سیلوا جونیور. شاید باورتان نشود ولی دوست داشتم با خونی که در رگ‌هایم جاری بود آن را امضا می‌کردم. قرارداد پنج ساله بود و همان موقع با خودم پیمان بستم که حداقل باید ۱۰ سال در مادرید بازی کنم. بودنم در رئال هم اکنون ۱۳ سال است و من هنوز پسری از ریو در حال بازی کردن برای تیم افسانه‌ایم هستم.
عذرخواهی می‌کنم که این حرف را خطاب به کسانی که دوستم ندارند یا به من شک دارند می‌زنم. من سیزده سال است که در رئال مادرید بازی می‌کنم و قرار هم نیست از رئال بروم. من تنها بازیکن خارجی رئال هستم که ۱۳ سال است برای این تیم پا به میدان می‌گذارد و این برایم از هرچیزی ارزشمندتر است.
آخرین فیلمی که از جلوی چشمم رد می‌شود را به شما بگویم. این خاطره به دوران کودکی‌ام مربوط است. یادم می‌آید که هشت ساله بودم که به دلیل نداشتن بنزین و پول نتوانستم به مدرسه فوتبال بروم. در اینجا پدربزرگ بود که زندگی من را متحول کرد. او با از خود گذشتگی‌اش آینده من را تغییر داد. او فولکس واگن بسیار قدیمی خود را فروخت تا با پول آن من را هر روز با اتوبوس به مدرسه فوتبال برود. شاید باورتان نشود ولی به همراه ۴۱۰ نفر از ریو من را به مدرسه فوتبال می‌برد و به من امید زندگی می‎‌داد. هر روز این جملات را در گوشم تکرار می‌کرد: پسرم می‌توانم تو را در لباس تیم ملی برزیل تصور کنم و می‌دانم که موفق می‌شوی پس از تلاشت دست نکش و با قدرت به راهی که در پیش گرفتی ادامه بده. در آن گرما هرروز با هزار امید می‌برد و میاورد. دوستانش او را مسخره می‌کردند که هیچی پول نداری و ورشکسته شدی.


او هم جیبش را بیرون می‌کشید و می‌گفت درست است که یک پنی ندارم ولی خوشبختی من حد و اندازه ندارد. آری او با فداکاری زندگی من را تغییر داد. در بازی با لیورپول در فینال سال ۲۰۱۸ به همین خاطر گریه می‌کردم. هزار هزار داستان وجود دارد که هیچ‌کس در مورد آن نمی‌داند و فقط خودمان می‌دانیم. نمی‌دانم تا کی می‌توانم برای تیم محبوبم رئال مادرید بازی کنم ولی خدا را قسم می‌خورم که تا موقعی که پیراهن مقدس این تیم را بر تن دارم هرچه در روح و جان دارم برای این باشگاه می‌دهم.
از همین‌جا می‌خواهم پیامی به شما بدهم، به شمایی که در مورد قدرت رئال مادرید شک دارید:

رئال مادرید همیشه برمی‌گردد و هربار با قدرت بیشتر این‌کار را می‌کند. پیشنهاد می‌کنم که عکس این تیم را به دیوار اتاق خود بزنید و مقابل قدرت ما سجده کنید چرا که همیشه بازمی‌گردیم.

پیش بینی بازی های ورزشی در بتکارت

برای امتیاز به این نوشته کلیک کنید!
[کل: 0 میانگین: 0]
خروج از نسخه موبایل